کد مطلب:246066 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:182

روایتگران این قصه، جمعی از مردم کوفه اند و نیز شیخ مفید و ابن شهر آشوب
امام جواد از بغداد به مدینه مراجعت می فرمود. هنگام غروب بود كه به شارع كوفه رسید، منطقه دارمسیب، پس برای نماز مغرب وارد مسجد شد و كوزه ی آبی طلبید برای وضو. در وسط حیاط مسجد درخت سدری بود، خشك و بی برگ و بار. سالها بود كه خشكیده بود و ثمر نداده بود.

امام ما، جواد، پای آن درخت وضو گرفت، وارد مسجد شد و به نماز ایستاد.

مردم نیز به او اقتدا كردند.

امام در ركعت اول بعد از حمد، سوره ی نصر خواند و در ركعت دوم سوره ی توحید.

پس از نماز لحظاتی نشست و ذكر گفت و سپس چهار ركعت، نافله ی مغرب به جا آورد. و تعقیبات خواند و دو سجده ی شكر گذاشت و سر برداشت و آن گاه از جا برخاست و از مسجد بیرون شد.

مردم هنوز از مشایعت امام فارغ نشده بودند كه آن درخت سدر خشكیده را ناگهان سبز و پرمیوه یافتند. میوه هایی تازه و شیرین و بی دانه.

شیخ مفید می گوید: «پس از سالها كه من به آن مسجد رفتم، آن



[ صفحه 110]



درخت را همچنان سرسبز یافتم و میوه های آن را همچنان شیرین و بی دانه.» [1] .



[ صفحه 111]




[1] رشاد - شيخ مفيد - صفحه ي 304 - مناقب ابن شهر آشوب - جلد 4 - صفحه ي 390 - اصول كافي - جلد 1 - صفحه ي 497.